فاطمه جونفاطمه جون، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
فرناز جونفرناز جون، تا این لحظه: 9 سال و 9 ماه و 28 روز سن داره
پیوندمامانی و باباییپیوندمامانی و بابایی، تا این لحظه: 17 سال و 8 ماه سن داره

دخترای دوست داشتنی مامان و بابا

مسافرت به تبریز

مرداد ماه 90 مقاله خاله جون تو کنگره تبریز پزیرفته شد به همین خاطر من و بابایی و عسل ناز به همراه دایی و خاله و مامان جون راهی تبریز شدیم ولی دختر گل و عزیز مامان به خاطر عوض شدن آب و هوا به شدت اذیت شد و مجبور شدیم تو قم ببریمش بیمارستان و اولین آمپولو نوش جان کنه الهی فدات شم دختر گلی دختری همراه دایی جون عباس تو حرم حضرت معصومه (س) دختری تو گنبد سلطانیه زنجان پارک زیبای ایل گلی تبریز دختری در حال شنا تو دریای خزر عسل ناز مامان در حال رفع خستگی بعد از یه آب تنی درست و حسابی دختری به همراه بابایی تو گردنه زیبای الماس( بین خلخال و اسالم)درسته وسط تابس...
31 شهريور 1393

نوروز 90

دختری در حال آماده شدن برای رفتن به عید دیدنی مسافرت 2 روزه به شمال برای عید دیدنی عمه مامانی   در کنار مزارع زیبای کلزا در استان گلستان سیزده بدر و عسل ناز کنار شکوفه ها تو باغ مادرجون   ...
31 شهريور 1393

گوشه ای از خاطرات عسل ناز مامان در سال89(2)

آذر89 اولین باری که دختری غذا خورد طبق معمول چون من سرکار بودم مامان جون زحمت کشیدن و برای عسل ناز خانوم حریره بادام درست کردن. آبان 89 اولین باری که دختری رو بردیم پابوس امام رضا (ع).زیارت قبول گلم دختری تو مراسم شیرخوارگان حضرت علی اصغر (ع) عسل ناز مامان در حال وارسی مارک عروسکی که خاله جون از شاهرود براش خریده بود. دختری باحجاب مامان دختری در کنار خرگوشی خوشگلی که دایی مرتضی براش خریده دختر گلی بعد از یه حموم زمستونی. ...
23 شهريور 1393

گوشه ای از خاطرات عسل ناز مامان در سال89

دختر عسلم خیلی دوست داشتم لحظه لحظه خاطراتتو اینجا بزارم ولی چون مقدور نیست فقط برای یادگاری یه تعدادی از عکساتو میزارم .خیلی خیلی دوست داریم دختری یه روزه  با وزن 1/880 و قد : 45  تو بیمارستان                             اولین حموم رفتن دختری.عافیت باشه گلم دختری 4 ماهه تو جشن تولد ستایش جون دردونه جونم عاشقتم .بوس بووووووووووووووووووووووووس                      &nb...
23 شهريور 1393

بدون عنوان

دختر ناز ما قرار بود 17مرداد 89 خانواده ما رو سه نفری کنی ولی مثل اینکه خیلی عجله داشتی و دو ماه زودتر یعنی 27 خرداد  با وزن 1 کیلو 880 گرم پیش من و بابایی اومدی .با اینکه خیلی غافلگیرمون کردی ولی من و بابایی به وجودت افتخار می کنیم عزیزم . میلاد تو شیرین ترین بهانه ایست که می توان با آن به رنج های زندگی هم دل بست و در میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست میلادتو معراج دست های من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم   ...
22 شهريور 1393
1